امروز نه از عشق می نویسم نه از سیاست نه از هیچ چیز دیگه
شاید این رو باید گذاشت به حساب اینکه امروز بعد از روزها بالاخره کوههای بالای خونه ام از پنجره به چشم اومد
چند روزی بود که ندیده بودمشون
مثل اینکه خدا رو شکر بادی وزیدن گرفته
مثل اینکه خدا رو شکر آسمون قلبش به رحم اومده
و قراره که بباره
فرش قرمز پهن می کنم
برای قدمهایت
ببار ای ابر تیره
و بشوی قلبهای غبار گرفته امان را
. . .
شـــــاد باشید و آزاد
سلام رها جان
وبلاگ قشنگی داری
یه وبلاگ دارم
به اسم دغدغه های کرگدن عاشق
بد نیست
ولی به پای وبلاگ تو نمیرسه
دنبال یه همراه خوب برای وبلاگ نویسی میگردم
بهم یه سر بزن
اگه خوشت اومد
توی تظرات بهم بگو که باهامون همکاری میکنی
ایمیلتو برام بذار
تا برات دعوت نامه بفرستم
اگه به جمع کوچیکمون بیایی
خوشحالمون میکنی
آره از دیشب، یه کم باد میوزه...



چقدر پست قبلیت، داغ دار بوووووووووووووود.
در مورد اول خوشحالم
و در مورد دوم شرمندم
آمـــــــــــــــــــــین
آمیــــــــــــــــــن
خدا رو شکر
بلاخره بارون اومد و این شهر رسما نفس کشید. ما هم نفسی کشیدیم.
دیروز تهران بوی بارون می داد و همه جا بارونی بود و قدم زدن هم حالی به انسان می داد اساسی
خدا رو شاکرم
حالی داد نفیسه
همچین درب تراس رو باز کردم بوی خاک بارون خورده همه خونه رو گرفت
بعدشم چند دقیقه ای قدم زدن توی اون هوای ناب
واای
امیدوارم زمستان رسما شروع بشه
این زمین تشنه است
. . .
(گل)
(گل)