آه قلبم در سینه بی تابی می کند
همانند انگشتان پا در پاپوش نوی سال نو
قلبم در قفس سینه،
به زودی تاول خواهد زد
نمی دانم چرا وقتی از رفتن می گوئی
این فشار بیشتر و بیشتر میشود
و نمی دانم چه اصراری بر رفتن داری
وقتی برای ماندنت به هزار روش جان می دهم
***
قلبم بی تاب تر میشود
همچون گنجشکی ،
در خانه ای دور تا دور پنجره رها شده
که مدام به هوس آسمان به شیشه های بسته می کوبد
آری قلبم همچون او به سینه ام می کوبد
وقتی مدام از رفتنت می گوئی
***
نمی دانم
چرا دنیای بی تو برایم معنائی ندارد
همچون دنیای با من
برای تو
***
ای کاش هر روز و هر روز از ماندنت می گفتی
نه از رفتن تلخت
همه عمر تلخی قهوه را مزه مزه کردم
و از آن به خود فرو رفتم
اما چه تلخیه ، تلخی است رفتن تو
هزاران بار از زهر مرگبارتر
***
کاش باور داشتی
وقتی تو هستی هیچکس معنائی ندارد
و اگر تو نباشی
همه چیز معنای خود را به دستان باد خواهند سپرد
***
خدایا
این کابوس مرگبار را از چشمانم بربا
و به من شیرینی ماندنش را بچشان
تو خود خوب می دانی که جز تو
مرا یاور و همراهی نیست
***
خدایا
قلب پر تپشم را در آشیانه دل به آرامش برسان
پرنده تنهای من را دیگر توان بر شیشه کوبیدن نیست
نیست
نیست
. . .
شاد باشید و آزاد
و خدا به آرامی آرامت خواهد کرد
می دانم
من هم مطمئنم
همه چی به روش خودش پیش میره
اما گاهی ما آدما صبرمون کم میشه
مرسی از همراهیت
مدل فیسی لایک
مرسی
باز هم همان احساس نابی که آدم رو ساکت می کنه و آرام.
آرام ولی بی تاب و در جستجوی تاب...
مرسی عباس آقا
نمیدونم باید گفت زندگی پر از درده یا بگم باید دلخوش بود به همی بی تابی ها...
یه شعری که الان با یاد تو به یادم اومد:
ای شب، به ژاس صحبت دیرین، خدای را
با او بگو حکایت شب زنده داری ام
با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق
شاید وفا کند، بشتابد به یاریم!
شاید وفا کند، بشتابد به یاریم!
(گل)
(گل)
مرحبا به این همه احساس
آیکون گل
سپاسگزارم
و نمی دانم چه اصراری بر رفتن داری
وقتی برای ماندنت به هزار روش جان می دهم
واینجا ادم دلش کباب میشه
نمی دانم
چرا دنیای بی تو برایم معنائی ندارد
همچون دنیای با من
برای تو
اون توان بر شیشه کوبیدن نیستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت رو واقعا تو همون شعر محمد چقدر فریاد زدیم :با او بگو حکایت شب زنده داری ام
با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق
وای وای چه شب های سختیه این شب ها دوست داری بمیری گاهی
پس ارزو می کنم به قدرت قلب های پاک همه طمع با هم بودن برای هم رو بچشن
"با هم بودن برای هم"
این عالی بود پینه دوز
چقدر این روزها تلخ و گرفته ام!
امیدوارم این روزها که میگی برات تلخه
به زودی جاشون رو به روزهای شیرینی بدن
چی بگم؟ می خواستم یه چیزایی بگم کارن حواسمو ژرت کرد اما منم بدجوری با اون تیکه ی :[
نمی دانم چه اصراری برای رفتن داری ....
سخت موافقم و نمی دانم چه اصراری برای رفتن داری؟؟؟؟؟؟؟؟
تو می روی به سلامت سلام ما برسانی.....
میلانی رو هم خوندم موافقم باهات در شهید کردن موضوع.
مرسی لیلای مهربان
کاش می نوشتی اون چیزائی رو که می خواستی بگی
دیدی آدم بعضی وقتا که حرفیو می فهمه اما چیزی نمی گه. دلش می خواد چیزی بگه اما چیزی پیدا نمی کنه که بگه. الان چیزی پیدا نمی کنم که بگم.
آبجی خوب بیا یه روز خونمون اگه راست می گی ببین چقدر شیرین کاری می کنم برات دست پینه دوز رو بگیر با هم بیاین
حتمااااااااااااااااا میام پیشت کارن جوووووووونم