خیلی دور، خیلی نزدیک . . .

خیلی دور، خیلی نزدیک . . .

عشق شادی است ، عشق آزادی است ، عشق آغاز آدمیزادی است . . .
خیلی دور، خیلی نزدیک . . .

خیلی دور، خیلی نزدیک . . .

عشق شادی است ، عشق آزادی است ، عشق آغاز آدمیزادی است . . .

رویای ما


(شادمهر)

من من من من من
رویایی دارم
رویای آزادی
رویایِ یک رقص بی وقفه از شادی

(ابی)
من من من من من
رویایی دارم
از جنس بیداری
رویای تسکین این درد تکراری
درد جهانی که از عشق ، تهی میشه
درد درختی که می خشکه از ریشه
درد زنایی که محکوم آزارن

یا کودکایی که تو چرخه ی کارن

(شادمهر)
تعبیر این رویا
درمون دردامه
درمون این دردا
تعبیر رویامه

(ابی)
رویای من اینه
دنیای بی کینه
دنیای بی کینه
رویای من اینه

(شادمهر)
من من من من من
رویایی دارم
رویای رنگارنگ
رویای دنیایی سبز و بدون جنگ

(ابی)
من من من من من
رویایی دارم
که غیر ممکن نیست
دنیایی که پاکه از تابلوهای ایست
دنیایی که بمب و موشک نمیسازه
موشک روی خواب کودک نمیندازه
دنیایی که توی اون زندون ها تعطیلن

آدمها به جرم پرسش ...نمیمیرن...نمی میرن


دانلود ترانه


شاد باشید و آزاد

بدون شرح

چه خوب که شبکه ی حرفه ای و مُتمکنِ "من و تو"، به سال انقلاب بازگشته و روزهای آوارگی شاه از تهران تا قاهره را روایت کرده است و مستندی جذاب ساخته با تصاویر کمیاب که راوی اش، بانویِ فرهیخته، فرح دیباست که روزگاری حکمِ دانای کل داشت و حالا شده ناظر غایب. به هر حال، شنیدن روایت آنها که در شکستِ شاهانه سهیم بودند نیز جزئی از تاریخ است، هرچند حقیقتِ آن نیست.
 نوستالژی جوانان تاریخ نخوانده ی شاه ندیده، فرصتی ساخته و از سویی سرنوشت واژگونه و سیاه جمهوری اسلامی هویداست و طشتِ رسوایش پرصدا و اینک ایرانی رنجور باید بنشیند کنارِ فرح دیبا و باهم مویه کنند. تراژدی کمدی تاریخ است که ستمگران قدیمی را ظالم امروز، روسپید کرده و مظلوم. گرنه اتفاقی نیفتاده و شاه همان مستبدی است که بود.
فرح دیبا چشم به تصاویر جوانان ژولیده و کف بر دهانِ انقلاب دارد و خونسرد و مطمئن از اینکه مخاطبِ افسرده که حالا در هوایِ هیچ انقلاب و فریادی نیست، حق را به او و خاندانش می دهد که گویا یکسره پیشرفت می خواستند و در دل می گوید این بیابانگردانِ سودایی، معلوم نیست از کجا به شهر حمله کرده اند و کاخ آرزوهای ملتی را از بیخ کندند.
 بانو البته حق دارد، آن کادرِ نحیفِ تصاویرِ دست ساز که نمی تواند آنچه در آن دوران و زیر گنبد کبود می رفت را روایت کند، باید بنشیند و شاه را در پرده ی خاطرات تاریخ ببیند تا بداند امروزِ ما از کجا آمده و چه شد که همه آواره ایم.
پیرمردی را به یاد آورید که نشسته بود بر خاک و تکیه بر عصا داده و سر پنهان کرده زیر شولایِ درد. او محمد مصدق بود. بدا به حال ما که در سیزده سال زندان و حصرِ احمد آباد، کسی را جرئت آن نبود که سراغش گیرد و نه خبرنگاری می توانست بیاید و بپرسد:
 "جناب نخست وزیر در ماجرای ملی کردن نفت ایران و زمین زدن استعمار انگلیس چه می کردی و شاه چه می کرد؟"
 شاه شادکام جوان که به پشتوانه ی آمریکا و انگلستان و هیبتِ شعبان جعفری تاجبخش، دوباره بر تخت نشسته بود، حتی نمی گذاشت نام مصدق از احمد آباد بیرون رود، چه رسد به اینکه قامتِ نحیفش به تهران بیاید و در خیابانهای شهری که در آن هزار خاطره داشت، نفسی گشت زند.
 وقتی پیرمرد سر بر زمین گذاشت و برنخاست، دوستی چون سادات هم نداشت که قدری بداند و قدرتی داشته باشد تا باشکوه به خاک رود. در انزوایی ماند و رفت و مثل شاه، شصت میلیون دلار هم از ایران نبرد و خرج دادگاه لاهه نیز از سرمایه ی شخصی اش شد، اما نفت به همتش ملی گشت و این سرمایه، شاه را رهبر اوپک و شخصِ قدرتمند منطقه ساخت و اینها خدمت مصدق به ایران بود.
بعضی صحنه هاست که بهتر است بانو فرح نبینند و آنها که ضعف اعصاب دارند و قلب رنجور.
مردی بود با ریش بلند که پس از کودتای ۲۸ مرداد دستگیرش کردند و مثل غنیمتی شد قیمتی، برای والاحضرت اشرف پهلوی. وقتی به دادگاه می بردنش حکم قتلش را قبلا داده بودند و شعبان و چاقوکش ها ریختند تا قیمه اش کنند و به آن زخمها نمرد و ناچار وقتی تب داشت و می لرزید، تیربارانش کردند. او دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه محمد مصدق و کسی بود که پیشنهاد ملی شدن نفت را داد.
بانو فرح، سالهای مصدقی را به دربار نبودند و آن وقت ملکه ثریا اسفندیاری کنار شاه می ایستاد. شاید اگر ثریا پسری می آورد و با شاه می ساخت، فرح دیبا که اهل دانش و هنر بود هم به راهی می رفت که خیلی از دانشجویان ایرانی رفتند و مخالف شاه می شد، هر چند بروز نمی داد. اما چه باید کرد، اگر کنار تاج، نیم تاجی بر سر داشته باشی، تمام عدل و انصاف گم می شود.         
تا اینجای کار هنوز مخالفان شاه، دست به اسلحه نبرده بودند. هنوز امید داشتند تا با مبارزه قانونی اصلاح کنند و استبداد را پس بزنند اما مگر محمد رضا پهلوی، ذره ای به دیگران فرصت می داد.
این اسمها که می بریم همه تصویرند اما خب دوربین به زندان نمی شد برد و حال و روزشان دانست.
 مهندس بازرگان، یدالله سحابی، محمود طالقانی و دیگرانی که به انزوا رفتند و باز نگاه دوربین به این گوشه های متروک و مغضوب شاه نمی رفت، غلامحسین صدیقی، کریم سنجابی و حتی نخست وزیر مطرود سالهای بعد، علی امینی.
ای کاش شاه روزی ۱۸ ساعت کار نمی کرد. ناسلامتی مشروطه شده بود تا سلطنت کند و نه حکومت. بنابر مشروطه قرار بود تا مجلس همه کاره باشد و انتخابات آزاد کشور را بچرخاند و نخست وزیر فقط فرمان مجلس ببرد و شاه نیز موظف به تنفیذ قوانین بنا بر تشریفات بود، نه اینکه هر جا روی بچرخانی تمثال شاه و فرح ببینی و سایه ی شاه و ارتش و ساواک بر سر همه ی امور چرخ بزند و نه اینکه همه ی وزرا، وزیر دربار باشند و نمایندگان چاکران و جان نثاران و بازی دو حزبی و تک حزبی ازتفریحات سالمِ شاه شود.
 خشونت، خشونت را می زاید و در عالم انسانی، فیزیکِ نیوتونی حاکم نیست که هر کُنشی، واکنشی داشته باشد، دقیقا برابر با نیروی وارده. زمهریر جمهوری اسلامی در پسِ فصلِ سردی آمد که در زمستانِ پهلوی بود. تصاویر هولناک شکنجه های زشت، باز تکثیر شد، چرا چون که ملت در حکومت شاه تجربه ای برای آموختن سیاست و مدارا نداشتند و آموزگاران چنین درسی که انگشت شمار نیز بودند راهی به دولت و حکومت نیافتند.  
کجا بود بانو فرح، وقتی اصغر بدیع زادگان را در شکنجه گاه ساواک بر گاز پیک نیکی آنقدر نشاندند که سوختگی تا نخاعش پیش رفت و عاقبت اعدامش کردند. از یاد ها رفته است روستازاده ی به فغان آمده ای از ظلم خوانین و نامش صفرخان قهرمانی که ۳۲ سال در زندان شاه ماند تا با انقلاب آزاد شد.
اما از خسرو گلسرخی تصویر داریم، ای کاش می شد بنشینیم و همراه بانو فرح به چشم اشکبار ببینیم. جوانی سی ساله بود، سرشار از آرمان، گیرم چپ می زد و به راحتی اعدامش کردند، جرمش اینکه به اسلحه فکر کرده بود نه اینکه حتی به دست بگیرد.
اینها درست که شاه ایران را مثلِ مایملک خود دوست داشت و با آن لحنِ خودخواه می گفت ملتِ من، کشورِ من. راست است که به خونریزی در حد حمام خون اعتقادی نداشت و در اداره مملکت کارهای درست نیز می کرد، اما خانه ی استبداد هر چند باشکوه، باز از پایه ویران است.
 عدل و آزادی را نیز با دیگران و سلسله های بعدی نمی سنجند و ملاک عدالت این نیست که شاه هزار نفر کشت و جمهوری اسلامی ده هزار نفر پس شاه بهتر است. آنچه هر دو جا به باد می رفت حق شهروندی و آزاد زیستن بود، چیزی که نه رهبر امروز و نه شاه دیروز به آن اعتقادی نداشتند و در پامال کردنش به قدر وسعشان کوشیده اند و حالا من و تویِ ایرانی هرچند دلشکسته ی انقلابیم اما شرمنده ی شاه که دیگر نباید باشیم.  

دو نکته به نظر من دردآور . . .

این روزا دو نکته بد جور رفته رو اعصابم


اولیش مثلا مستندی بود که از زندگی فرح دیبا و شاه سابق ایران از یه شبکه ماهواره ای پخش شد.

برام سئواله که هدف این دوستان از پخش چنین برنامه هائی چیه؟؟

آیا چیزی به غیر از اینه که میخوان وجهه این افراد رو در بین مردم بهبود ببخشن؟!

نمی دونم والا 

هیچوقت از اقدامات مردم ایران در دهه 50 و 60 ، 100% دفاع نکردم ، به قول یه بنده خدائی من کلا آدم ضد انقلابی هستم ، چه اسلامیش ، چه غیر اسلامیش ، و . . . 

ولی فکر نمی کنم مردم ایران در اون سالها مغز خر خورده باشن که در کمال رفاه و آزادی و آسایش زندگی کنن و بعد بر ضد حکومتشون به پا خیزن

آیا داستانهائی که از شکنجه های سیستم اطلاعاتی پهلوی می شنویم دروغه!!!!؟

آیا به گلوله بستن مردم توی خیابونهای تهران و شهرهای دیگه دروغه!!!!؟

آیا حکام مملکت از این زد و بندها و بگیر و ببندها بی اطلاع بودن!!!!؟

اگه فرض کنیم خبر نداشتن ، آیا کسی که از وضع مملکت تحت سلطه اش بی اطلاعه شایسته این حکومت هستش!!؟؟؟

اگه فرض کنیم خبر داشتن ، توی این سی و چند سال تا حالا کسی از این خانم یا آقازاده اشون شنیده که ابراز شرمساری و عذرخواهی از ملت ایران داشته باشن!!!؟؟؟


واقعا متاسف می شم وقتی می بینیم مردم ایران با تکیه بر حافظه ضعیف تاریخیشون پای حرفهای امثال این افراد میشینن و دل به حالشون می سوزونن


اینکه حکومت بعد از انقلاب اون چیزی نشد که مردم می خواستن ، تقصیر مستقیمش با همین مردمه که پشت افرادی که دل به حال این خاک می سوزوندن رو اونطور که باید و شاید نگرفتن و باعث به وجود آمدن وضع موجود شدن

و این نباید باعث بشه که بعد از سی و اندی سال با فراموشی خیانتهائی که در زمان همون شاه و ملکه در این کشور رخ داد ، و تکیه بر امثال این فیلمهای شبه مستند که هیچ تضمینی برای راست گوئی و حقیقت پردازیش نیست و دیدن چند قطره اشک تمساح ، بگیم ای داد و ای بیداد ما چه ملت ظالمی هستیم که این مظلومین رو اینطور با لگد از مملکت انداختیم بیرون!!!


این حرفها توی این چند روز بدجور رو دلم مونده بود

و الان یه خورده سبک شدم

امیدوارم مردم ایران واقع نگر باشن ، و از حب و بغض نه از کسی طرفداری کنن نه با کسی دشمنی.


نکته دوم حرفها و سخنرانی های بعضی آقاین در چند روز اخیر بود

سخنرانی هائی مبنی بر اینکه ایران باید چندین برابر جمعیت داشته باشه

آخه یکی نیست به این ابلهان بگه ، شما ها اگه دین ندارین و خدا رو نمی شناسین ، لا اقل انسان باشین و کمتر این مملکت رو به سمت نابودی پیش ببرین ( یا حداقل با سرعت کمتری پیش ببرین که شاید دلسوزان بعدها بتونن این خیانتهاتون رو با دردسر کمتری جبران کنن)

این مملکت امروز با جمعیت 75 میلیونی نمی تونه شکم افرادش رو سیر کنه

یعنی چشمتون این قحطی مرغ و گوشت و نون و . . . رو نمی بینه!!!!

چرا مردم بدبخت و عامی کشور رو با این حرفهای صد تا یه غاز بیشتر به چاه نادانی و بدبختی فرو می برین!!!!؟؟؟


خدائیش خوشحال شدم که در حاشیه اعلام این خبر توسط یکی از شبکه های خبری ، نموداری رو نشون داد که امروز رشد جمعیت در ایران از 4% دهه شصت به 1% رسیده و انفجار جمعیت و کمبود منابع زندگی کشورم رو کمتر تهدید می کنه


کاش ملت ایران بفهمن که تنها قصد این آقایون اینه که مردم بیش از پیش با بدبختیهاشون درگیر بشن و اونها هم سر فرصت به هر کاری که دلشون می خواد دست بزنن



شاد باشید و آزاد