خیلی دور، خیلی نزدیک . . .

خیلی دور، خیلی نزدیک . . .

عشق شادی است ، عشق آزادی است ، عشق آغاز آدمیزادی است . . .
خیلی دور، خیلی نزدیک . . .

خیلی دور، خیلی نزدیک . . .

عشق شادی است ، عشق آزادی است ، عشق آغاز آدمیزادی است . . .

ببار ای ابر



امروز نه از عشق می نویسم نه از سیاست نه از هیچ چیز دیگه

شاید این رو باید گذاشت به حساب اینکه امروز بعد از روزها بالاخره کوههای بالای خونه ام از پنجره به چشم اومد
چند روزی بود که ندیده بودمشون
مثل اینکه خدا رو شکر بادی وزیدن گرفته
مثل اینکه خدا رو شکر آسمون قلبش به رحم اومده
و قراره که بباره
فرش قرمز پهن می کنم
برای قدمهایت
ببار ای ابر تیره
و بشوی قلبهای غبار گرفته امان را
. . . 




شـــــاد باشید و آزاد



نظرات 6 + ارسال نظر
کرگدن عاشق یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 11:09 http://www.fonex.blogsky.com

سلام رها جان
وبلاگ قشنگی داری
یه وبلاگ دارم
به اسم دغدغه های کرگدن عاشق
بد نیست
ولی به پای وبلاگ تو نمیرسه
دنبال یه همراه خوب برای وبلاگ نویسی میگردم
بهم یه سر بزن
اگه خوشت اومد
توی تظرات بهم بگو که باهامون همکاری میکنی
ایمیلتو برام بذار
تا برات دعوت نامه بفرستم
اگه به جمع کوچیکمون بیایی
خوشحالمون میکنی

نسیم یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 11:59

آره از دیشب، یه کم باد میوزه...
چقدر پست قبلیت، داغ دار بوووووووووووووود.


در مورد اول خوشحالم
و در مورد دوم شرمندم

مهتاب دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 08:39

آمـــــــــــــــــــــین

آمیــــــــــــــــــن

پینی سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 08:19

خوب شست دیگه

خدا رو شکر

نفیسه سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 09:10

بلاخره بارون اومد و این شهر رسما نفس کشید. ما هم نفسی کشیدیم.
دیروز تهران بوی بارون می داد و همه جا بارونی بود و قدم زدن هم حالی به انسان می داد اساسی

خدا رو شاکرم
حالی داد نفیسه
همچین درب تراس رو باز کردم بوی خاک بارون خورده همه خونه رو گرفت
بعدشم چند دقیقه ای قدم زدن توی اون هوای ناب
واای

امیدوارم زمستان رسما شروع بشه
این زمین تشنه است
. . .

یکی چهارشنبه 24 آذر 1389 ساعت 21:36

(گل)

(گل)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد