خیلی دور، خیلی نزدیک . . .

خیلی دور، خیلی نزدیک . . .

عشق شادی است ، عشق آزادی است ، عشق آغاز آدمیزادی است . . .
خیلی دور، خیلی نزدیک . . .

خیلی دور، خیلی نزدیک . . .

عشق شادی است ، عشق آزادی است ، عشق آغاز آدمیزادی است . . .

مالکیت اندوه



از تو کیفم دوهزارتومانی درآوردم و به راننده دادم. هشت هزار تومان پول داشتم، چاهار تا دوهزارتومانی. راننده گفت خرد بده خانوم. گفتم خرد ندارم، هفت‌تیر پیاده می‌شم. گفت نگه می‌دارم برو خرد کن بیار. گفتم من نمی‌کنم این کارو آقا. گفت یعنی چی. گفتم وظیفه‌ی من نیست. گفت خانوم وظیفه‌ی شماست وقتی می‌خوای بیای سوار تاکسی شی اول نگاه کنی ببینی پول خرد داری یا نه. برنمی‌گشت نگاهم کند. گفتم مجلس تصویب کرده؟‌ اگه قرار باشه از صبح سوار هر ماشینی می‌شم خرد بدم باید به جای کیف با خودم گونی وردارم. بدون اینکه سرش را برگرداند دوهزار تومانی را پس داد و گفت به سلامت. نه خردتو خواستیم نه درشتتو. می‌خواست شرمنده‌ام کند؟ یا خودش را در نقش بازیکن ایرانی می‌دید که با بازیکن اسرائیلی وارد رقابت نمی‌شود و مسابقه را واگذار می‌کند؟‌

دوهزار تومانی را گرفتم و گذاشتم تو جیبم و پیاده شدم. در را بستم و یک‌طرف شالم ماند لای در و هر چه کشیدم نیامد. به تقلا افتادم در را باز کنم شال را نجات بدهم که ماشین حرکت کرد و بقیه‌ی شالم از سرم کشیده شد و باهاش رفت. شال قرمزی که از توی مترو خریده بودم دو هزار و پانصد تومان داشت همین‌طور دور می‌شد و بال‌بال می‌زد. قبل از اینکه عرق فرد خشک شود انتقامتان را بگیرید.

دستم را عین اسرای بعثی گذاشتم روی سرم. زیر پل عابر پیاده‌ی هفت‌تیر بودم و مانده بودم چه کنم. چند نفر دوره‌ام کردند. یکی‌شان کتش را درآورد و گفت خانوم اینو بنداز رو سرت تا نگرفتن ببرنت. گفتم نمی‌شه که آقا. یکی گفت بیا این دستمالو بنداز سرت تا از اونور خیابون برات روسری بخرم. مثل آتشی بودم که می‌خواستند با بیل خاموشم کنند. گفتم نمی‌خوام آقا اگه می‌شه یه دربست بگیرید برم. هفت‌هشت نفری دورم جمع شده بودند و یکی‌دوتاشان داشتند با موبایل ازم فیلم می‌گرفتند. انگار آدم به این لختی تو عمرشان ندیده بودند. گفتم یعنی چی؟‌ از چی فیلم می‌گیری آقا؟ صدایی از پشت سرم گفت همیشه یه زاپاس همرات باشه آبجی. زنی گفت بیا این پلاستیکو بذار رو سرت من برم برات یه شالی روسری‌ای چیزی بگیرم. کیسه پلاستیک دسته‌دار را کشیدم روی سرم و تعداد موبایل‌هایی که به طرفم گرفته شده بود بیشتر شد. دستم را گرفتم جلوی صورتم. مثل کسی که تو لباسش خرابکاری کرده، مثل کسی که یک‌دفعه زیپ شلوارش در رفته، قبل از رسیدن به قرار مهمش افتاده توی جوب، تو یک جلسه‌ی رسمی آروغ بلندی زده. استیصال.




شــــــــاد باشید و آزاد


نظرات 10 + ارسال نظر
الهه سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 09:38 http://www.shahmoradi.blogsky.com

چه اتفاق بدی برات افتاد خیلی ناراحت شدم چون مسیر منم هفت تیره می دونم چقدر شلوغه

مهتاب سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 10:44

تنها چیزی که هنوز از انتخابات پارسال یادمون مونده فیلم گرفتن از صحنه هاست البته اصل مطلب یادمون رفته و فیگورش مونده برامون

باهات موافقم
خیلی چیزا رو فراموش کردم
و فقط فیگورش رو حفظ کردیم
لعنت به این فیگور

عباس سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 14:43 http://thelastpageoftheday.blogspot.com/

چه اندوهی با خود یدک می کشیم مایی که به دست خود دست و پای خود را بسته ایم.
عاری از اخلاق، جامعه ای داریم عریان و زشت! آن وقت نگرانیم که تار مویی از زنی عریان شود!
عاری و عریان از لباس حیا و انسانیت شده ایم و نگران ظاهر سازی های بیخردانه مانده ایم!
چقدر اندوهناک شده سرگذشت ما...

وا اسفا . . .

پینه دوز سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 19:20

پس بی عفت شدی ؟؟؟

می گفتی میومدم پدر پدر پدر پدر پدرپدر پدر پدر پدر پدر سخوتشو در میوردم

واقعا تاسف داره...

من نه بابا
این بنده خدائی که این مطلب رو نوشته

رضا پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 09:03 http://www.barzzakh.blogfa.com

مطلب تکان دهنده ای بود. ممنون وقتی پول نداری زندگی کنی و دیگران به فکر ... هستند.

نسیم پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 10:20 http://virtualpage.blogfa.com/

من نمیدونم چرا مطالب دیگرانو میزارید، منبع نمیدید؟!!!
کپی رایت داره آقا!
منم این مطلب خوندم، به این فکر کردم واقعا چه آدمهایی پیدا میشن، از سر بدون روسری یه نفر فیلم میگیرن که چی؟؟ اینجاست که میشه فهمید وقتی تکنولوژی میاد فرهنگش نمیاد، چه عواقبی داره...

آخه من هم منبعی نداشتم از این مطلب و الا حتما می نوشتم
فرهنگ که متاسفانه در میان ما مطلبی است در حال انقراض

یکی یکشنبه 12 دی 1389 ساعت 00:12

(گل)

(گل)

نفیسه سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 09:27

وای من یه بار مانتو گیر کرد به در این اتوبوس لعنی و پاره شد و وقتی از اتوبوس پیدا شدم واکنش آدمها که حتی خودشون این صحنه رو دیده بودند برام جالب بود.
اما یک نکته به جز رفتار مردم ،توی این مطلب بود که من وقتی خوندمش داشتم بهش فکر میکردم رفتار راننده تاکسی بود که هیچی براش مهم نبود و فقط حرف خودش رو میزد. بلاخره ما که نفهمیدیم ما باید پول خورد داشته باشیم یا راننده تاکسی؟

واقعا گاهی بر خلاف همیشه از ایرانی بودنم شرمم میشه
و به این فکر می کنم که برای این فرهنگ از دست رفته چه میشه کرد

خوب اینکه در یک گفتگو به هیچ وجه خودمون رو لحظه ای در جای طرف مقابل نذاریم ، هنری که متاسفانه داره به سرعت شیوع پیدا می کنه
چه اشکالی داره اون راننده تاکسی خودش رو جای مسافرش بذاره
یا مسافر خودش رو جای اون راننده تاکسی بذاره
شاید اگه مردم ما یاد میگرفتن به جای تقابل با همدیگه
به تعامل با همدیگه بپردازند
وضعمون خیلی بهتر بود
هر چند در مورد تاکسی شاید راننده می بایست سعی کنه همیشه پول خورد داشته باشه
من مسافر هم باید سعیم رو یکنم که حتی المقدور پول خوردهام رو نگه دارم برای تاکسی
اینجوری فکر کنم مشکل خیلی کمتر بشه

ندا چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 10:55 http://secondwindow.blogsky.com

سلام

خوب عزیزم اتفاق بدی بوده. اما داشتن پول خرد هم وظیفه ای نیست. من همیشه قبل از سوار شدن با راننده طی می کنم. می گم اقا پول خرد ندارم. که اگه مشکلی هست همون اول پیاده بشم.

در شهر ما کرایه تاکسی کورسی ۱۲۵ تومان است. حالا بگو این ۲۵ تومانی ها را از کجا بیاریم؟ بعضی هاشون می گذرند. بعضی هاشون ۱۵۰ تومن می گیرند.
چندی پیش تو روزنامه خوندم برای جلوگیری از دعوای مسافرین با رانندگان تاکسی کورس گران می شود. در حالی که همه اش ۴ ماه نیست این ۲۵ تومانی اضاف شده.
من که هرچی فکر کردم یادم نیومد دعوایی داشتم. در واقع به نوعی مسالمت امیز با این مسئله کنار اومدیم.

خیلی رانندگان هم می گویند که اول صبح رفتند پولهاشون را خرد کنند .اما چند تا مسافر سوار بشوند و همه اسکناس درشت بدهند پول خرد تموم میشه.

یک وقتهایی شاید اونها هم حق داشته باشند.

پینه دوز پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 00:23

بیا وبلاگم

شرح زندگانی دنیای مشترک نوشتم دنباله دار بیده

نظر بده

چشم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد