خیلی دور، خیلی نزدیک . . .

خیلی دور، خیلی نزدیک . . .

عشق شادی است ، عشق آزادی است ، عشق آغاز آدمیزادی است . . .
خیلی دور، خیلی نزدیک . . .

خیلی دور، خیلی نزدیک . . .

عشق شادی است ، عشق آزادی است ، عشق آغاز آدمیزادی است . . .

برای خویشتن خویش آگاهی و عشق می طلبم.....

گلچینی از سخنان دکتر علی شریعتی

به نظرم ارزشمند هستند و قابل تامل

امیداوارم شما هم لذت ببرید:


غریب است دوست داشتن. وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

ونفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛ به بازیش می‌گیریم

هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر،هر چه او دل نازک‌تر ، ما بی رحم ‌تر ...

تقصیر از ما نیست ؛ تمامی قصه های عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند...

*******

وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم، وقتی که دیگر رفت من به انتظارآمدنش نشستم،

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست داشته باشد من او را دوست داشتم،

وقتی که او تمام کرد من شروع کردم ، وقتی او تمام شد من آغاز شدم وچه سخت است تنها شدن!

******

چه غم انگیز است وقتی که چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد ،

تو تشنه ی آتش باشی و نه آب. و چشمه که خشکید ، و چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی ،

بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش رویید

و از آسمان آتش بارید ، تو تشنه ی آب گردی و نه آتش!!!

و بعد ، عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود ، از غم نبودن تو می گداخت ...!

******

رسم زندگی این است

یک روز کسی را دوست داری

و روز بعد تنهائی

به همین سادگی او رفته است

 و همه چیز تمام شده است

مثل یک میهمانی که به آخر می رسد

و تو به حال خود رها می شوی

چرا غمگینی؟

این رسم زندگیست

تو نمی توانی آن را تغییر دهی

******

کسی را دوست میدارم.....

خداوندا

از بچگی به من آموختند همه را دوست بدارم

حال که بزرگ شده ام،

و کسی را دوست می دارم، می گویند:

فراموشش کن.

******

صبر کردن دردناک است و فراموش کردن دردناکتر

و از این دو دردناکتر ان است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش!!!!

******

حرفهایی است که هیچ گاه زبانها بهم نمیگویند....

حرفهایی است که فقط دستها میتوانند بهم بگویند.

******

دلی که از بی کسی غمگین است،هر کسی را می تواند تحمل کند.هیچ ﮐس بد نیست.

دلی که در بی اویی مانده است،برق هر نگاهی جانش را می خراشد.

اما چه رنجی است لذت را تنها بردن و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن!

در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است .....

*******

خداوندا.....

برای همسایه که نان مرا ربود، نان !!

برای عزیزانی که قلب مرا شکستند، مهربانی !!

برای کسانی که روح مرا آزردند، بخشش !!

و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق می طلبم.....

********

زندگی خوردن و خوابیدن نیست

انتظار و هوس و دیدن و نادیدن نیست.

زندگی چون گل سرخی است

پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف.

******

تا آسمان راهی نیست

اما تا آسمانی شدن راه بسیار است..

من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم،

چون آنها از روی عشق می رقصند و اینها از روی عادت نماز می خوانند.

*******

چه بسیارند کسانی که همیشه حرف می زنند بی آنکه چیزی بگویند و چه اندکند کسانی که حرفی نمی زنند اما بسیار می گویند

با تو....

همه رنگهای این سرزمین را آشنا میبینم....



شـــــــاد باشید و آزاد

 

از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان ، من یک فمینیست هستم.


از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان ، من یک فمینیست هستم.

اولین بارقه های های فمینیسم  من  در سن کودکی زده شد وقتی دیدم که  مادر بزرگم
پسرهای فامیل را شومبول طلا خطاب می کند و آنها حق دارند با شورت دور حیاط
بدوند ولی اگر من جوری بنشینم که دامنم درست نباشد همه  بسیج می شوند تا دامن
مرا روی پاهای کودکانه و بی خبرم بکشند و مدام  گوشزد کنند که درست بنشین. ذهن
پنج ساله ی من نفهمید ( هنوز هم نمی فهمد) که  چرا آن چیزی که وسط پای پسر عمه
ام است باید با لفظ طلا آراسته شود و حتی گاهی با الفاظ ( شومبولتو بخورم)
خورده شود ولی آن چه من دارم مایه ی شرمساری است و باید پوشانده شود. ذهن پنج
ساله ی من حتی وقتی ده ساله شد نفهمید که چرا آنها باید راحت ته کوچه دوچرخه
سواری کنند و من با هزار مکافات و یواشکی رکاب بزنم و روپوش و روسری ام مدام
توی چرخ گیر کند و زمین بخورم و همه به من بخندند.او هرگز نفهمید چرا  وقتی
بالغ شدم و آن دو جوانه ی سرکش در سینه هایم رویید باید آن را زیر مقتعه ی چانه
دار بلند و روپوش گشاد پنهان کنم و قوز کنم تا برجستگی های بدنم را از چشم ها
بپوشانم. ذهن من هرگز نفهمید چرا هرچه مربوط به زنانگی من  است زشت و پنهانی و
گناه آلود است و هرچه مربوط به مردانگی پسر هاست قابل افتخار و  ستودنی و حتی
به روایتی خوردنی است.

**********************

ذهن من هنوز پنج ساله است، نمی فهمد چرا به عنوان یک دختر ناقص و نیمه است؛ نمی
فهمد چرا همه برایش دنبال شوهر می گردند فکر می کنند که بدون مرد کامل نیست.
نمی فهمد چرا مادرش مدام می پرسد این پسره کیه که هر شب زنگ می زند؟ اگر دوستت
داره باید بیاد خواستگاریت. او انقدر بچه است که فقط برای پوز زنی  مادرش به آن
پسر می گوید بیا خواستگاریم والکی الکی زن مردی می شود که دوستش ندارد. او حتی
نمی فهمد چرا درخانواده ی آن مرد، مردها یک طرف مجلس عرق می خورند و بحث سیاسی
می کنند و زن ها طرف دیگر ظرف می شورند و مزخرف می بافند. او نمی فهمد که چرا
شوهرش التماس می کند که لطفا جلوی فامیل من سیگار نکش وقتی خودش می کشد. او نمی
فهمد چرا سیگار کشیدن مرد درست است و سیگار کشیدن زن نا درست. او نمی فهمد چرا
وقتی مردش را نمی خواهد سالها باید  دنبال طلاق بدود در حالیکه اگر مرد بود در
یک هفته می توانست زنش را طلاق بدهد

************************

ذهن من هنوز پنج ساله است. این ذهن پنج ساله دو برابر پسر های هم دوره اش زحمت
کشید تا دانشگاه برود ، آنها خرخون لقبش دادند. این ذهن پنج ساله بین همه ی
دانشجوهای ورودی اش شاگرد اول شد تهمت زدند که  معلوم نیست با کدام استاد روی
هم ریخته است. بعدها مجبور شد هر  تشخیص را دو بار تکرار کند برای آنکه چون زن
بود حرفش نصف یک مرد ارزش داشت. مجبور شد  از زبان یک پزشک همکار( که زن بود
)بشنود که ” پیش دکتر زن نرو، زن ها همه بی سوادن” و هیچ نگوید و دم نزند.مجبور
شد دو برابر تلاش کند تا نامش نصف اعتباری که باید را بیابد. مجبور شد دو برابر
مردها خوب رانندگی کند تا مبادا تصادف کند و این جمله را بشنود که ” زن ها دست
به فرمون ندارند”.مجبور شد دو برابر مردهای دور و برش کار کند و دو برابر آنها
موفق شود و دو برابر آنها پول در بیاورد و آخر هم ” زن بی سر پرست” نامیده شود.
مجبور شد دو برابر مردها وبلاگ بنویسد تا صدایش به جایی برسد و آخر سر هم متهم
شود که زنانه نویسی می کند و در واقع “مرد” است..

*********************

از همه ی اینها گذشته ،نگارنده زن خوشبختی محسوب می شود. در خانواده ای  مرفه و
غیر مذهبی بدنیا آمده ،  امکان تحصیل  و امکان فرار از آن چهارچوب های غیر
منصفانه و زشت را داشته است . او هرگز کتک نخورده و نفقه نخواسته و حضانت طفلی
را از دست نداده است.
با این همه زخمی  وخسته است.
خسته است از اینکه از زبان مردهای بی خاصیت و احمقی که نصف ضریب هوشی او را
ندارند  شنیده است که زن ها منطق ندارند، زن ها طنز ندارند، زن ها دست به فرمان
ندارند.
خسته است از جامعه ای که اگر زنی مورد تجاوز قرار بگیرد زن را مورد خطاب قرار
می دهد که چرا حجابت کامل نبود  و مقصر می شمارند که مرد را گناه انداخته و  از
مرد نمی پرسد که چرا مثل یک حیوان رفتار کرده است.

خسته است از جامعه ای که  اگر زنی مورد خیانت قرار گرفت به او توصیه می کند که
صبوری کند و خانمی پیشه کند و بیشتر به مردش توجه کند، خسته است  از جامعه ای
که سزای خیانت در آن برای مرد توجه  بیشتر و برای زن سنگسار است.

خسته است  از جامعه ای که زن هایش قوز کرده و ترسیده و تهدید شده اند و مردهایش
با افتخار لگن خاصره شان را جلو می دهند و به شومبول های طلای خود می نازند و
به خودشان جرات می دهند به زن ها یی که دو برابر آنها قد کشیده اند لقب کوتولگی
بدهند.

خسته است از جامعه ای که زنهایش  به کوتولگی خود افتخار می کنند و حاضرنیستند
بهای قد کشیدن شان را بپردازند و هنوز افسوس تازیانه و تسبیح و ته دیگ را می
خورند. ،
بر او ببخشایید اوخسته است ازجامعه ای که حتی معنی فمینیست را نمی داند  .



شــــــــــاد باشید و آزاد

لیاقت


نمی دونم چرا گاهی اینقدر تلاش بیهوده می کنم

نمی دونم چرا بعضی وقتها اینقدر اصرار دارم به کسی چیزی رو بدم یا در موقعیتی قرارش بدم که از حد لیاقتش بالاتره


به قول مرحوم پدربزرگم که هیچوقت ندیدمش و فقط نقل قولهاش رو از مامانم شنیدم


"چیز خوب ، جای بد نمیره"


یا همون ضرب المثل خودمون دیگه


"خلایق هرچه لایق"


بعضیا لیاقتشون همینه


بگذریم. . .



شــــــاد باشید و آزاد